- توضیحات
- نوشته شده توسط عاتکه عطائی
- دسته: ادبیات
- بازدید: 38
گفت وگو با خواکين رودريگز بارگاس به بهانه ترجمه آثار ادبي فارسي به اسپانيايي
- توضیحات
- نوشته شده توسط عاتکه عطائی
- دسته: ادبیات
- بازدید: 37
در واپسین سال قرن نوزدهم میلادی، در روز ۲۴ اوت ۱۸۹۹، کودکی در بوئنس آیرس به دنیا آمد که چند دهه بعد یکی از تاثیرگذارترین داستاننویسان قرن بیستم شد
- توضیحات
- نوشته شده توسط عاتکه عطائی
- دسته: ادبیات
- بازدید: 415
«زندگی خصوصی درختان»، داستان یک شب از زندگی خولیان است، استاد دانشگاه و نویسندهای شیلیایی که پس از خواباندن دانیلا، دخترخواندهاش، زندگی معمولیاش را مرور میکند در حالیکه منتظر است تا همسرش به خانه برگردد
- توضیحات
- نوشته شده توسط عاتکه عطائی
- دسته: ادبیات
- بازدید: 447
چاپ سوم ترجمه کتاب «عنصر نامطلوب» نوشته رژیس دبره با ترجمه نادر هدی توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شد.
- توضیحات
- نوشته شده توسط عاتکه عطائی
- دسته: ادبیات
- بازدید: 163
- توضیحات
- نوشته شده توسط نیلوفر ترک
- دسته: ادبیات
- بازدید: 340

دبیر انجمن ایرانشناسی اسپانیا میگوید: من ایرانیان را ملامت و سرزنش میکنم، زیرا در خارج از کشور زبان فارسی را طوری تدریس میکنند که زبان فارسی فقط زبان ایران است، در حالیکه زبان فارسی خیلی بیش از این است.
- توضیحات
- نوشته شده توسط نیلوفر ترک
- دسته: ادبیات
- بازدید: 692
او شاعری بود که 50 سال بی وقفه نوشت و زندگی کرد؛ آن طور که خواست. به قول خودش، «من همه زندگی ام را وقف اصلاح مردم کرده ام و کتاب هایی که در خانه دارم همه محصول کار خودم هستند.» گفت و گویی که می خوانید گفت و گوی «پاریس ریویو» با نروداست.

آقای نرودا، چرا اسم تان را عوض کردید؟ چرا پابلو نرودا را انتخاب کردید؟
یادم نمی آید. من فقط 13، 14 سالم بود. یادم می آید می خواستم نویسنده شوم و این پدرم را خیلی ناراحت می کرد. کلا فکر می کرد نویسندگی برای خانواده و من تباهی می آورد؛ به ویژه فکر می کرد مرا به زندگی عبث و بیهوده ای می کشاند. او دلایل خاص خودش را برای این طرز فکر داشت. من این دلایل را اصلا قبول نداشتم. اولین اقدام تدافعی که در مقابل ایشان انتخاب کردم این بود که اسمم را عوض کنم.
اگر شما رییس جمهوری شیلی شوید، به نویسندگی ادامه می دهید؟
نویسندگی برای من مثل نفس کشیدن است. بدون نفس کشیدن نمی توانم زندگی کنم و بدون نویسندگی هم نمی توانم زندگی کنم.
کدام شاعران دنبال پست و مقام بالای سیاسی بوده اند و موفق شده اند به آن برسند؟
دوره ما دوره حکومت کردن شاعران است؛ برای مثال مائوتسه تونگ و هوشی مین. مائوتسه تونگ خصوصیات دیگری هم دارد. همان طور که می دانید او برخلاف من شناگر ماهری است. همچنین یک شاعر بزرگ دیگر هم به نام لئوپُلد سنجور هست که رییس جمهور سنگال است. دیگری اِمه سزر است که شاعر سوررئالیسم است. او شهردار فور دو فرنس در مارتینیک در دریای کاراییب است. در کشور من، شاعران همیشه در سیاست دخالت کرده اند. هر چند هیچ وقت شاعری نداشته ایم که رییس جمهوری باشد. از سوی دیگر، نویسندگانی در آمریکای لاتین بوده اند که رییس جمهوری شده اند؛ مثل رومولو گایه گوس، رییس جمهوری ونزوئلا.
فعالیت های تبلیغاتی ریاست جمهوری را چطور اداره می کنید؟
یک خط مشی فراهم شده است. همیشه ترانه های محلی در ابتدا هستند، بعد از آن شخصی تعیین می شود تا چارچوب فعالیت های سیاسی را توضیح بدهد. بعد متنی را می خوانم که برای صحبت کردن با مردم آماده کرده ام؛ بسیار راحت، بیشتر شاعرانه و کمتر سازمان دهی شده است. من تقریبا همیشه با شعر حرفم را تمام می کنم. اگر شعر نخوانم مردم مایوس می روند؛ البته آن ها می خواهند افکار سیاسی ام را هم بشنوند، اما من بیش از حد به جنبه های سیاسی و اقتصادی نمی پردازم؛ چون مردم به زبان دیگری هم احتیاج دارند.

وقتی اشعارتان را می خوانید مردم چه واکنشی نشان می دهند؟
آن ها بسیار دوست دارند، هیجان زده می شوند. نمی توانم وارد مکانی شوم یا از جایی خارج شوم. یک محافظ ویژه دارم که من را بین جمعیتی که به سمتم فشار وارد می کنند، مشایعت می کند؛ چیزی که همه جا اتفاق می افتد.
اگر قرار بود بین ریاست جمهوری شیلی و جایزه نوبل یکی را انتخاب کنید، کدام را انتخاب می کردید؟
چنین سوالی برای انتخاب بین دو چیز خیالی نمی تواند وجود داشته باشد.
گر دو گزینه ریاست جمهوری و جایزه نوبل را همین الان همین جا روی میزتان بگذارند چطور؟
اگر این دو گزینه را روی میز من بگذارند، بلند می شوم و پشت میز دیگری می نشینم.
پرشورترین خاطرات تان چه هستند؟
نمی دانم. شاید پرشورترین خاطراتم مربوط به زمانی باشد که اسپانیا بودم؛ محل اخوت شاعران. هرگز چنان گروه برادرانه ای در آمریکایی ندیده ام که پر از شایعه است؛ پرشایعه آن گونه که درباره بوئنوس آیرس- پایتخت آرژانتین- می گویند. بعد از آن دیدن جمع دوستانم که با جنگ داخلی از هم پاشید واقعا دردناک بود؛ جنگی که چهره مهیب سرکوبگری فاشیسم را به نمایش درآورد. دوستان من از هم پاشیدند. بعضی ها مثل گارسیا لورکا و میگل ارناندث درست همان جا قتل عام شدند، برخی دیگر هم در تبعید فوت کردند، بقیه هم هنوز در تبعید هستند. این دوره از زندگی ام پر از اتفاقات و احساسات پرشوری بود که سیر زندگی ام را تغییر دادند.
الان اجازه ورود به اسپانیا را به شما می دهند؟
به طور رسمی ورود من به اسپانیا ممنوع نیست. یک بار از طرف سفارت شیلی در آن جا برای سخنرانی دعوت شدم. احتمال زیادی هست که اجازه ورود به من بدهند، ولی من مخصوصا نمی خواهم کار به آن جا برسد؛ چون این موضوع بسیار راحت می توانست برای دولت اسپانیا موقعیتی را فراهم کند تا با اجازه ورود به کسانی که سرسختانه علیه آن جنگیدند، از خودش احساسات دموکراتیک نشان بدهد. نمی دانم. ورود من به خیلی از کشورها ممنوع شده است و از خیلی کشورهای دیگر رانده شده ام، ولی در حقیقت این موضوع آن چنان که اوایل مایه رنجش من بود، دیگر ناراحتم نمی کند.
قصیده ای که شما درباره گارسیا لورکا قبل از مرگ نوشتید، به طرز خاصی پایان تراژیک زندگی اش را پیش بینی می کرد.
بهل، آن شعر عجیب است. عجیب به این دلیل که گراسیا لورکا شخصی شاد و بشاش بود. نظیر او افراد کمی را دیده ام؛ او نمونه بود. بهتر است نگوییم مظهر موفقیت اما واقعا مظهر عشق به زندگی بود؛ از هر لحظه عمرش لذت می برد و در خوشحالی بسیار ولخرج بود. به همین دلیل، گناه اعدام او به دست فاشیسم یکی از نابخشودنی ترین گناهان این دولت است.
از سال هایی که در هند بودید بیشتر از همه چه چیزی را به خاطر می آورید؟
ماندن من در هند اتفاقی بود که برای آن آماده نبودم. عظمت آن قاره ناآشنا من را تسخیر کرد؛ با وجود این، احساس ناامیدی می کردم. چون زندگی و انزوای من در آن جا خیلی طولانی بود. گاهی به نظر می آمد در یک تابلوی رنگارنگ بی پایان، یک فیلم شگفت انگیز محبوس شده ام و اجازه ندارم آن را ترک کنم. من هرگز عرفانی را که راهنمای خارجی ها و مردم آمریکای لاتین در هند بود تجربه نکردم.

موقع نوشتن می توانید خودتان را از چیزهایی که دور و برتان هست دور کنید؟
من ارتباطم را قطع می کنم، اما اگر به یک باره همه چیز ساکت شود، سکوت ناراحتم می کند.
شما هیچ وقت توجه زیادی به نثر نکرده اید.
نثر... من در کل زنگی ام نیاز به نوشتن نظم را احساس کرده ام. لحن نثر برایم جذاب نیست. از نثر برای بیان نوعی احساس یا واقعه گذرا و ناپایدار استفاده می کنم که به روایت نزدیک باشد. واقعیت این است که من می توانستم نوشتن نثر را کاملا کنار بگذارم.
اگر قرار باشد آثارتان را از آتش بیرون بکشید، کدام یک را حفظ می کنید؟
احتمالا هیچ یک. برای چه کار آن ها را می خواهم؟ ترجیح می دهم در آن صورت دختری را نجات دهم... یا یک مجموعه خوب داستان های کارآگاهی... که خیلی بیشتر از آثار خودم مرا سرگرم می کند.
کدام یک از منتقدان تان بهتر آثار شما را درک کرده اند؟
اوه! منتقدان من! منتقدان من با همه عشق و نفرت موجود در دنیا مرا تقریبا تکه تکه کرده اند. آدم در زندگی درست مثل هنر نمی تواند همه را رضای کند و این مسئله ای است که همواره با ماست. انسان مدام در حال دریافت عشق و نفرت، نوازش و لگد دیگران است؛ این زندگی یک شاعر است. موضوعی که مرا ناراحت می کند تصرف در معنای شعر و وقایع زندگی یک انسان است؛ مثلا در کنگره انجمن قلم در نیویورک، من اشعار اجتماعی ام را خواندم که هدیه من به کوبا در حمایت از انقلاب این کشور بود.
از شما به دلیل سبک زندگی تان و به ویژه موقعیت اقتصادی تان انتقاد شده است.
در کل همه آن وهم است. تا اندازه ای میراث بدی از اسپانیا به ما رسیده است. اصلا تحمل نداریم ببینیم مردم مشهور یا در زمینه ای متمایز شوند. آن ها وقتی کریستف کلمب به اسپانیا برگشت او را در بند کردند. چنین چیزی را در زن های پولدار حسود می بینیم که مدام به آن چه دیگران دارند و آن ها ندارند فکر می کنند، اما من همه زندگی ام را وقف اصلاح مردم کرده ام و کتاب هایی که در خانه دارم همه محصول کار خود من هستند. از هیچ کس سوءاستفاده نکرده ام. عجیب است چون انتقادها و ملامت هایی که درباره من وجود داشته هرگز برای نویسندگانی به کار گرفته نشده اند که از نخست پولدار بوده اند.
درعوض، همه این ملامت ها در حق من شده که 50 سال سابقه نویسندگی دارم. آن ها همیشه می گویند «نگاه کن، نگاه کن ببین چطور زندگی می کند! یک خانه رو به روی دریا دارد. خوب می خورد» چقدر مزخرف.
در وهله اول باید گفت استفاده از چیزهای نامرغوب در شیلی خیلی کم اتفاق می افتد؛ چون همه چیز باکیفیت است. این مشکل عقب ماندگی کشور ما و در مجموع پیش پا افتادگی عادات ما را نشان می دهد. شما خودتان به من گفته اید که نورمن میلر برای نوشتن سه مقاله برای مجله ای در آمریکای شمالی حدود 90 هزار دلار دریافت کرده است. این جا اگر یک نویسنده آمریکای لاتین چنین مبلغی برای اثری بگیرد، با موجی از اعتراضات نویسنده های دیگر مواجه می شود که معتقدند «چه اهانتی! چقدر فجیع! کی قرار است این وضع به پایان برسد؟»
- توضیحات
- نوشته شده توسط نیلوفر ترک
- دسته: ادبیات
- بازدید: 852
مادرید - ایرنا - مراسم روز شعر و ادب فارسی و روز بزرگداشت استاد شهریار، با حضور جمعی از ایران دوستان در محل رایزنی فرهنگی ایران در مادرید اسپانیا برگزار شد.
به گزارش ایرنا، «خواکین رودریگز وارگاس» استاد زبان فارسی و مترجم آثار ادبی ایران و از ایرانشناسان مطرح اسپانیا در این مراسم گفت:شعر در ایران یک پدیده اجتماعی و روانشناختی است و جالب این است که ایرانی ها هیچوقت مطالعه و پژوهش نکردند که چرا چنین چیزی رخ داده است و چرا تمام ایرانی ها ، به نوعی شاعر پیشه اند .
وی افزود:ایرانی ها سعی می کنند تمامی احساسات درونی خود را به زبان شعر بیان کنند در حالی که این امر در کشورهای دیگر عادی نیست.شاید به طور مثال ، تنها جوامعی که از این نظر قابل قیاس هستند اعراب و ژاپنی ها هستند که به شعر اهمیت بسیاری می دهند .
رودریگز وارگاس اشاره نمود :ایرانی ها در مقایسه با شعر اهمیت چندانی به نثر نمی دهند به طوری که می شود گفت که نثر نوشته می شود ولی شعر زندگی می شود.
ایران شناس مذکور تصریح کرد: ایرانی ها چه با سواد و چه بی سواد ، شاعر پیشه هستند و یا اگر استعداد شعرگویی نداشته باشند ، حداقل صد ها شعر را حفظ هستند و این چیزی است که برای من بسیار تعجب آور است در حالی که در اسپانیا ، این چیزها حتی بین اساتید ادبیات نیز دیده نمی شود .
رودریگز وارگاس از سوی دیگر بیان داشت که زیارت از قبور و آرامگاه های شعرا در ایران یک چیز بسیار مرسومی است و مردم به بازدید از این اماکن می پردازند و مراسم شعر گویی برنامه ریزی می کنند و این پدیده برای خارجی ها بسیار عجیب است .
«کبرا ولدخانی» استاد زبان اسپانیایی دیگر سخنران این مراسم نیز در سخنان خود سعی کرد که شهریار را در متن اوضاع و احوال تاریخی و اجتماعی زمان خودش قرار دهد و برای اینکار ، به شرح تاریخ معاصر ایران و زندگینامه شهریار پرداخت .
وی گفت :در زندگی شهریار ، مساله ای که خیلی مهم بوده ، این است که او هیچوقت به عشقی که فکر می کرده برای وی جاوید است ، نرسید و همین وفاداری او به این عشق ، یکی از ارزش های انسانی است که او داشته و در آثارش منعکس کرده است .
ولدخانی ادامه داد :ارزش انسانی دیگر آثار شهریار این است که به دهکده حیدر بابا، مکانی که در آن متولد شده و همواره به آنجایی که مبداش بوده ، عشق می ورزد .
به گفته این زبانشناس ، ارزش انسانی دیگر ، سادگی زبان شهریار، هارمونی و نزدیکی او با مردم است که همه اینها وقتی که با احساسات عمیقش پیوند می خورد تشکیل یک مجموعه ای را می دهند که آثار وی را بی نهایت انسانی می کند .
وی افزود :مطلب دیگر این است که شهریار از خود می گذرد ، یک انسان خودخواه نیست بلکه می گوید که همه آنچه که به او رسیده ، از عشق رسیده و از عرفان آمده است .
ولدخانی ارزش های دیگر شهریار را استفاده از عرفان اسلامی در اشعارش ، نفرتش از جنگ و صلح خواهی او افزون بر احترام بی نهایت وی به طبیعت ذکر کرد .
علیرضا اسماعیلی رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در اسپانیا نیز دراین مراسم گفت: شعر فارسی به نوعی بیانگر هویت ایرانی ما است ، شعری که هم در آن احساس است ، هم فرهنگ است و هم اخلاق و انساندوستی.
وی با اشاره به اینکه شعرای ایران، در جهان شهره و شناخته شده اند ، بیان داشت :شهریار یکی از شعرای بزرگ معاصر است .نکته ای که در مورد شهریار وجود دارد این است که شهریار تجلی یک انسان کمال یافته به سوی خدا بود .
اسماعیلی تصریح کرد:شهریار، شاعری بود که به دنبال عشق حقیقی بود و حالات عرفانی و الهی بسیار خوبی پیدا کرد و بر این اساس به تفکر به خداوند و همچنین توسل می پرداخت .
(منبع: خبرگزاری ایرنا)
- توضیحات
- نوشته شده توسط نیلوفر ترک
- دسته: ادبیات
- بازدید: 865
به گزارش بولتن نیوز، ناآگاهی از ظرفیتها و سوابق ادبی کشورها از جمله دلایل بیتوجهی و نادیده گرفتن آثار آنهاست. آثاری که اگر مطالعه شوند موجی وسیع از لذت ادبی را به همراه خواهند آورد. مکزیک از جمله کشورهایی است که در ذهن مخاطب ایرانی کمی ناآشناست. این نوشتار نگاهی بسیار اختصاری به ادبیات در مکزیک دارد.
ادبیات مکزیک ادبیاتی است که در ادبیات مردمان بومی آمریکای میانه از یکسو و ادبیات اسپانیایی از سوی دیگر ریشه دارد. در حقیقت با ورود اسپانیاییها ادبیات جدیدی در حوزه امپراتوری جدید اسپانیا شکل گرفت. البته این ادبیات جدید اسپانیایی به شدت تحت تأثیر رنسانس اسپانیا قرار گرفته بود که این تأثیر در تمام ادبیات اسپانیایی آن زمان نمودار شده بود. ویژگیهای ادبی بومی نیز به شکلی وفادارانه در این ادبیات جدید حضور پیدا کردند و این ترکیب نوعی خاص از ادبیات را به نام ادبیات مکزیکی شکل داد. در طول دوران استعمار اسپانیاییهای جدید نزدیک به نویسندگان باروک به حساب میآمدند. از جمله این نویسندگان لوئیس سندوال زاپاتا و رافائل لندیوار را میتوان نام برد؛ اما پس از آن در جستوجوی استقلال موج جدیدی از نویسندگان فعال شدند که برای رهایی ادبیات ملی خویش از ادبیات اسپانیا تلاشهایی را آغاز کردند. از جمله این نویسندگان تحولخواه و آزادیطلب میتوان به فرانسیسکو خاویر آلگرا اشاره کرد. زمانی که حکومت استعماری در اسپانیای جدید به پایان راه خود رسید، نویسندگان جدیدی به عنوان نشانههایی نو از شکلگیری ادبیاتی جدید به نام ادبیات مکزیکی نمایان شدند و نخستین رمان مدرن این زبان در این دوران به رشته تحریر درآمد. در نیمه دوم قرن بیستم برخی آثار تحلیلی درباره ادبیات مکزیک نوشته شد از جمله کتابی که به بررسی چگونگی نگاه روشنفکران به دیگر بخشهای جامعه و نظام اجتماعی میپرداخت. به طور کلی میتوان گفت در آن سالها نویسندگان مکزیکی به استفاده و تقلید از روند غالب ادبی اروپایی که در آن زمان حاکم بود تمایل داشتند. در جشنهای استقلال مکزیک بنا شد گلچینی از آثار شاخص ادبی صد سال نخست استقلال مکزیک، گردآوری و منتشر شود. البته این اقدام هیچگاه به طور کامل به نتیجه نرسید و تنها دو جلد از آثار ادبیات مکزیک که بیشتر شامل شعر بود منتشر شد.
چنان چه اشاره شد ریشه ادبیات مکزیکی به فرهنگ بومی مردم آمریکای میانه باز میگشت. هر چند که آنها توانستند فرایندهای نگارشی را توسعه بخشند اما از نوشتن برای حفظ ادبیات بهره کمتری میبردند. مردمان آمریکای میانه برای نقل اسطورهها و دستاوردهای ادبی خویش بیشتر بر سنت شفاهی شان اتکا داشتند. به عنوان مثال فعالیتهای موسیقایی کشیشان مکزیکی بیشتر معطوف به آثار ملودیک و اسطورهای مردم مکزیک بود.
برخی از این تولیدات ادبی توسط میسیونرهای مسیحی در قرن شانزدهم میلادی و با الفبای لاتین ثبت و ضبط شده است. آثار ادبی مسیحیان اسپانیایی در مرکز مکزیک با حفظ سنت شفاهی مردم و بهرهگیری از قدرت ادبیات مکتوب با کمک الفبای لاتین به توسعه ادبیات در این منطقه کمک به سزایی کرد.
همچنین ادبیات دیگری موسوم به ادبیات پیش کلمبیایی وجود داشت که اکنون در محدوده مکزیک امروزی نبوده و در گواتمالا قرار دارد. ادبیات در دوره پیشگامان مکزیک به حوزههای زیر تقسیم میشود:
دوره شعر حماسی که به شکلگیری شهرها و رشادتهای قبیلهای میپرداخت، دوره حضور نگرشها و زمینههای فلسفی دینی یا نظامی در فضای شعر، دوره ادبیات پیشگامان مربوط به شکلگیری شعر درام که این نوع شعر خود ترکیبی از موسیقی و رقص در جشنهای این منطقه بود. البته در کنار این حوزهها رویکردی آموزشی و تربیتی نیز در این ادبیات حکمفرما بود که ضربالمثلها و سخنان حکیمان از نمونههای این ادبیات است.
قرون شانزدهم، هفدهم و هجدهم دوره استعماری ادبیات مکزیک است. در قرن نوزدهم میلادی با توجه به روند استقلال مکزیک و آشفتگیهای سیاسی این کشور نه تنها ادبیات، بلکه دیگر هنرها نیز دستخوش کاهش و آسیب شدند. نیمه دوم قرن نوزدهم شاهد بازنشر برخی آثار ادبی مکزیک هستیم و برخی شعرای مدرن مثل آمادو نرو و مانوئل نایرو ظهور پیدا میکنند. در طول قرن نوزدهم میلادی شاهد سه رشته ادبی وسیع هستیم که
عبارت اند از: ادبیات رمانتیک، ادبیات واقعگرا – طبیعتگرا و ادبیات مدرن. در این دوران شکلگیری انجمنهای ادبی متعدد به توسعه ادبیات در این کشور کمکی جدی کرد. در قرن نوزدهم میلادی شاهد رشد جدی داستان کوتاه و رمان مکزیک در کنار حوزه کهنتر ادبی مکزیک یعنی شعر هستیم.
انقلاب مکزیک به رشد و توسعه روزنامهنگاری منجر شد. پس از پایان جنگهای داخلی در مکزیک، موضوع انقلاب بازتابی جدی در آثار ادبی مکزیکی ازجمله رمانها، داستانهای کوتاه و نمایشنامهها داشت. از نویسندگان شاخص این دوره میتوان به ماریانو ازویلا و رودولفو یوسیگلی نام برد.
پس از آن یک ادبیات ناسیونالیستی در مکزیک شکل می گیرد که زندگی و اندیشه بومیان مکزیک را به تصویر میکشد. جالب آن جاست که هیچیک از نویسندگان این جریان خود جزو بومیان این کشور نبودند. ریکاردو پوزا از جمله نویسندگان ناسیونالیست ادبیات مکزیک به حساب میآید. سپس با سرعتی خارقالعاده تنوعی وسیع از ژانرها و جنبشهای ادبی در مکزیک شکل گرفت. در پایان قرن بیستم میلادی ادبیات موسوم به مکزیکی در تمام درونمایهها، سبکها و ژانرها توسعه یافته بود. این توسعه تا بدان جا جلو رفت که در سال ۱۹۹۰ میلادی اوکتاویو پاز نویسنده نامدار مکزیکی جایزه نوبل ادبیات را به پاس نیم قرن تلاش برای توسعه ادبیات مکزیک دریافت کرد. در فاصله سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۴ میلادی مدرنیسم واقعگرایی و طبیعتگرایی ادامه یافت؛ اما از سال ۱۹۱۵ تا ۱۹۳۰ میلادی شاهد سه جریان دیگر ادبی در ادبیات مکزیک هستیم. جریان نخست تجدید سبک ادبی متأثر از پیشگامان اروپایی بود که از جمله نویسندگان این جریان، میتوان از مانوئل مارچه آپل نام برد. جریان دوم شامل گروهی از نویسندگان بود که دوباره موضوعات مربوط به استعمار را در دستور کار فعالیت خویش قرار دادند که از جمله آنها میتوان از جرج کوستا نام برد. گروه سوم نیز گروهی بودند مانند جرج فریتس که شروع به نگارش رمانهای انقلاب کردند. تا نیمه دهه ۴۰ میلادی واقعگرایی منبعث از فرهنگ ملی و بومی همچنان در رمانهای محلی مکزیک نمود داشت. در همین زمان نسل جدید و متفاوتی از شعرای مکزیکی به وجود آمدند که در دو نشریه ادبی مشهور آن زمان مکزیک فعالیت میکردند. با نگارش رمان در لبه آب در سال ۱۹۴۷ میلادی توسط آگوستین یانز دوره جدیدی در «رمان معاصر مکزیکی» شکل میگیرد. استفاده از تکنیکهای نوآورانه رماننویسی و تأثیرپذیری از نویسندگان آمریکایی چون ویلیام فاکنر و برخی نویسندگان اروپایی چون جیمز جویس و فرانتس کافکا از جمله ویژگیهای رماننویسی مکزیک در این دوره بود.
در سال ۶۰ میلادی گلچینی از آثار شاخص شعرای مشهور مکزیکی منتشر شد و مجلات ادبی مهمترین وسیله انتشار آثار و دیدگاههای نویسندگان به حساب میآمد. خود اکتاویو پاز از جمله فعالترین نویسندگانی بود که با مجلات ادبی همکاری جدی داشت تا آن جا که خود یک مجله ادبی تأسیس کرد و در توسعه فرهنگ ملی مکزیک کوشید.
شعر که از آغاز راه ادبیات مکزیک در این کشور جایگاه ویژهای داشت همچنان از قدرتی فوقالعاده برخوردار است و نسل جدید و جوانی از شعرای مکزیکی فعال هستند.
از جمله مشهورترین رمانهای مکزیک که شهرتی جهانی دارد میتوان به «خانه خیابان مانگو» نوشته ساندرا سیسنروس اشاره کرد. این کتاب مجموعهای داستان درباره افرادی است که در خیابان مانگو زندگی میکنند.
هم اکنون برخی از مشهورترین نویسندگان مکزیک در ایالات متحده آمریکا زندگی و فعالیت میکنند. والریا لوییزلی که متولد سال ۱۹۸۳ میلادی است از جمله این نویسندگان جوان است. آثار ادبی او جوایز متعددی را تا کنون به دست آورده است. کارمن بولوسا دیگر نویسنده مکزیکی است که در سال ۱۹۵۴ میلادی متولد شده است. این شاعر مکزیکی به طور جدی به نگارش رمان و نمایش نامهنویسی نیز اشتغال دارد. فمنیسم و مسائل مربوط به جنسیت در آمریکای لاتین نمود ویژهای در آثار ادبی او دارد. خوان ویلرو دیگر نویسنده مکزیکی است که علاوه بر نگارش رمان به طور جدی در زمینه روزنامهنگاری فعال است. ویلرو به واسطه نوع فعالیت خویش چهرهای شناخته شده در مجامع روشنفکران مکزیک، آمریکای لاتین و اسپانیا محسوب میشود. او به جز نگارش رمان و داستان کوتاه مجموعههایی را نیز برای کودکان به رشته تحریر در آورده است.
در هر حال، ادبیات مکزیک به دلیل برخورداری از پیشینه عمیق شفاهی و روایتهای اسطورهای، در کنار بهره بردن از ویژگیهای ادبیات اسپانیا و رسوخ روحیه استعمارزدایی و ترویج استقلالطلبی و علاقه گسترده به شعر به ادبیاتی ویژه بدل شده که برای مخاطب بسیار مطبوع است. مخاطب ایرانی از ادبیات معاصر و حال حاضر مکزیک اطلاع چندانی ندارد و آشنایی با این ادبیات، نیازمند تلاش بیشتر مترجمان حوزه ادبیات آمریکای لاتین برای شناسایی، معرفی و ترجمه این آثار است.
(منبع: سایت خبری تحلیلی بولتن نیوز)
- توضیحات
- نوشته شده توسط نیلوفر ترک
- دسته: ادبیات
- بازدید: 587

زندگی روزمره
میخواهم یک نویسنده بزرگ باشم
چگونه مینویسید؟ با کامپیوتر؟
نه، دستی مینویسم، با جوهر و همیشه در دفتر. و بعد وقتی اصلاحاتم را انجام دادم، آن را به رایانه میسپارم. اما اولین نسخهها، حتی مقالههایم، همیشه با جوهر و روی کاغذ نوشته میشوند. وارد کامپیوتر کردن آنها اولین فاصلهای است که به من اجازه میدهد متن را اصلاح کنم. دوست دارم کمتر بنویسم و بیشتر تصحیح کنم. اولین چرکنویس همیشه وقت و انرژی زیادی از من میبرد. در عوض وقتی متن آماده است و شروع به پاکسازی و دوبارهنویسی آن میکنم، واقعا لذت میبرم. این لذتبخشترین بخش کار ادبی برای من است.
هر رمان چقدر زمان میبرد؟
خب، طولانیترین رمان از من سهسال وقت گرفت. مثلا گفتوگو در کاتدرال، جنگ آخرالزمان و شاید رویای سلت. دو تای اولی بیش از همه کار برد.
سهسال کار روزانه؟
من عملا هر روز کار میکنم. بعضی روزها پیشرفتی نمیکنم، اما پسرفت چرا. اما وقتی کتابی را شروع میکنم سعی میکنم کاملا منضبط باشم.
راز موفقیتتان را در چه میدانید؟
میخواهم یک نویسنده بزرگ باشم، اما هنوز قانع نشدم که به این مرحله رسیدهام. این خود یکی از موفقیتهای من است. درواقع جوایز ادبی فراوانی که تاکنون گرفتهام، چیزی جز محکی برای اینکه ببینم واقعا میتوانم آنچه را میخواهم به نگارش درآورم نیستند.
میشود نظرتان را درباره عشق بگویید؟
عشق تجربهای فوقالعاده و شگفتانگیز است و شاید غنیترین احساسی که ما حس کردهایم. اما یک چیز خصوصی است.
یوسا بهعنوان نویسندهای سیاسی
نویسنده سیاسی شکست میخورد
بعد از کاندیداشدن در انتخابات ریاستجمهوری، آیا شما همچنان درگیر فعالیتهای سیاسی هستید؟
نه؛ من فعالیت شدید سیاسی را كنار گذاشتهام. آن کاندیداشدن در سال ١٩٩٠ هم البته در شرایطی خاص انجام شد. با این حال حتی در آن زمان هم یك نویسنده بودم و نه سیاستمدار.
در کل از نظر سیاسی آیا نویسندهای هست که در زمانهایی الهامبخشتان شده باشد؟
عقاید سارتر در دوران جوانی بسیار بسيار برای من جذاب و گیرا بودند؛ اما وقتی به آن روزها فکر میکنم، میبینم که كامو كسی بود كه برای پشت سر گذاشتن بحران سیاسی به من كمك شایانی كرد. او بسیار روشنتر از سارتر حرف میزند. كامو در این مورد درست میگفت كه در میانه جنگ برای بهدست آوردن قدرت، جنبه اخلاقی وجود آدمی برای نجات پیداكردن امری ضروری است.
میشود بگویید به نظرتان آیا ادبیات اصلا باید دلیل سیاسی داشته باشد یا نه؟
اصلا؛ نویسندگانی هستند که سیاست در کارهایشان خیلی پررنگ است، آنها ادبیات سیاسی خلق میکنند، اما آنچه نمیشود انجام داد، سیاست ادبی است. اگر اساسا میخواهید عقاید سیاسیتان را منتشر کنید، ادبیات بهترین راه نیست. مقاله بنویسید، سخنرانی کنید. ادبیات خلق واقعیتی موازی است که با واقعیت واقعی فرق دارد و میتواند با مسلمات محض تحریک شود؛ چون ادبیات واقعیت را منتقل میکند و اگر این کار را نکند، ادبیات نیست؛ ژورنالیسم و تبلیغات است. ادبیات نمیتواند پروپاگاندا باشد. ادبیات باید تصوری توصیفی را با نوعی بیطرفی و نداشتن وابستگی به زندگی ارایه کند و این غیرممکن میشود اگر فرد درگیر سیاست شود. من اعتقاد دارم نویسندهای که اغلب با انگیزههای سیاسی قلم میزند، بهعنوان یک نویسنده شکست میخورد.

یوسا بهعنوان نویسنده
کاش مرگ زمان نوشتن غافلگیرم کند
آیا این اتفاق پیش آمده در زندگیت که همسرت غرغركنان به تو بگوید تو فقط به درد نوشتن میخوری؟
بله! او كاملا مغرضانه این جمله را میگوید اما من آن را بهعنوان نوعی تمجید میشنوم.
آیا از زندگیتان بهعنوان یک نویسنده رضایت دارید؟
چارهای ندارم. این یک نوع زندگی بوده که انتخاب کرده ام. درواقع زمانی که تصمیم گرفتم نویسندگی کنم، از همان ابتدا میدانستم اگر بخواهم بنویسم، باید با همه اشتیاقم خودم را وقف ادبیات کنم. ما که همه عمر و توانمان را برای خلق داستان، سرودن شعر و نوشتن نمایشنامه وقف کردهایم، دانههایمان را در راه تمدن و پیشرفت کاشتهایم. و این هم هست که نتیجه عمرمان را راضیکننده جلوه میدهد...
چه چیزی شما را عصبی و نگران میکند؟
خیلی چیزها! مثلا آینده کتاب. کتاب در زندگی من خیلی مهم بوده. آنچنان من را غنی کرده که وقتی درباره احتمال از بین رفتن کتابها فکر میکنم، خیلی ناراحت میشوم.
آیا تاکنون به ادامه زندگی بدون ادبیات فکر کردهاید؟ مثلا به بازنشستگی؟
این را میدانم که چنین فکری هرگز به مغزم خطور نخواهد کرد. خیلی وقتها برخی از نویسندگان میگویند که خود را بازنشسته کردهاند، اما کسی آنها را باور نمیکند و به آنها برای نوشتن کتابهای خوبی مثل دیگر آثارشان امیدواری میدهند. دلیلش هم این است که ادبیات برای نویسنده شغل نیست، نوعی زندگی است...
شما خودتان بهعنوان نویسندهای که سنوسالی هم ازتان گذشته، پایان راهتان در ادبیات را در کجا میدانید؟
نمیدانم. فقط باید بگویم که میخواهم درحال نوشتن بمیرم. نوشتن هیجان زندگی من است، چیزی که با آن احساس شادی واقعی را تجربه میکنم. دوست دارم مرگ با جوهر، کاغذ و دفتر، غافلگیرم کند. این شکل ایدهآل مرگ برای من است. مرگ تصادفی است که رخ میدهد، چیزی غیراز آنکه ما شوم میدانیمش. شاید دقیق نگفتم، اما نویسندگی کاری است که با انجام دادنش معنای خود را درمییابم.
مارکز از نگاه یوسا
روشنفکر نبود و خوب جوک میگفت!
یک زمانی دعوای شما با مارکز نقل رسانهها بود. اصلا میشود بگویید چگونه با مارکز آشنا شدید؟
من در تلویزیون فرانسویزبان پاریس کار میکردم و برنامه ادبی داشتم که در آن درباره کتابهایی که به زبان فرانسوی منتشر میشد و میتوانست برای اهالی آمریکای لاتین جذاب باشد، صحبت میکردم. سال ۱۹۶۶ کتابی به نام کسی به سرهنگ نامه نمینویسد به قلم یک نویسنده کلمبیایی به بازار آمد. من به خاطر واقعگرایی محض اثر و توصیفات دقیق این سرهنگ پیر که به دنبال بازنشستگیای دستنیافتنی است، خیلی این کتاب را پسندیدم. وقتی توانستم آن نویسنده که گارسیا مارکز نام داشت را ببینم، خیلی تحتتأثیر قرار گرفتم. بعد از آن هم یک نفر ما را به هم ارتباط داد. نمیدانم اول من بودم که برای او نامه نوشتم یا او برای من، اما ارتباط عمیق و خوبی بین ما شکل گرفت و ما پیش از اینکه صورت همدیگر را دیده باشیم، با هم دوست شدیم.
با این شرایط نقطه آغاز دوستی تان چه زمانی و کجا بود؟
وقتیسال ۱۹۶۷ در فرودگاه کاراکاس همدیگر را دیدیم، کاملا همدیگر را میشناختیم و کتابهای هم را خوانده بودیم. در آن دیدار فوری، احساس نزدیکی متقابلی بین ما شکل گرفت و باعث شد وقتی کاراکاس را ترک کردیم، تبدیل به دوست شده باشیم. میتوانم بگویم دوستان نزدیک. من فکر میکنم آنچه بیش از همه چیز به دوستی ما کمک کرد، مطالعات ما بود. هر دو فاکنر را میستودیم و در دیدارهایمان نظراتمان درباره فاکنر را با هم در میان میگذاشتیم. مارکز به شدت تحتتأثیر ویرجینیا وولف بود. او زیاد درباره وولف حرف میزد و من از سارتر. مارکز اما فکر میکرد من هرگز سارتر را نخواندهام. در آن زمان من دیگر مثل اوایل علاقهای به اگزیستانسیالیستهای فرانسوی نداشتم.

کدام رمان او را بیشتر میپسندید؟
همه کارهایش را خیلی دوست داشتم و دارم، اما صدسال تنهایی چیز دیگری است. این رمان من را نابینا کرد. درواقع یک رمان خارقالعاده و شگفتانگیز پیدا کرده بودم. به محض اینکه این رمان را خواندم مقالهای به نام آمادیس در آمریکا نوشتم. در آن زمان من اشتیاق زیادی نسبت به رمانهای شوالیهای داشتم و به نظرم میرسید که آمریکای لاتین بالاخره رمان بزرگ شوالیهای خودش را پیدا کرده و در آن المان تصویری بدون لایههای زیرین واقعی، تاریخی و اجتماعی غالب است. تعداد زیادی از مخاطبان هم برداشتی مثل من داشتند. بعد از آن نهتنها شروع به نوشتن یادداشتهایی درباره کارهای گارسیا مارکز کردم، بلکه تدریس آنها را هم آغاز کردم.
مارکز چگونه آدمی بود؟
او به طرز فوقالعادهای حکایتها را خندهدار تعریف میکرد، اما یک روشنفکر نبود. به اندازه یک هنرمند و شاعر فعالیت داشت، اما در موقعیتی نبود که روشنفکری را معنا کند و بتواند درباره استعدادهای بیشماری که در زمان نوشتن به سراغش میآمد، حرفی بزند. او با شیوهای شهودی مینوشت که قابل تشریح نبود. در آن سالها که دوستان نزدیکی بودیم، من بارها احساس میکردم او از جادو و کارهای معجزهگونهای که در داستانسراییهایش انجام میدهد، آگاه نیست.
ادبیات در نگاه یوسا
دیکتاتورها از رنگ زیبای خیال میترسند
میتوانید تعریف تان را از ادبیات با ما در میان بگذارید؟
حرف زدن درباره ادبیات برایم خیلی خیلی سخت است. نه فقط برای من؛ که برای هر نویسندهای که تمام عمرش را وقف ادبیات کرده و نوشتن را بزرگترین لذت قابل تصور میداند، حرف زدن درباره ادبیات خیلی سخت است...
اما بههرحال این هم جزو کارتان است دیگر. . .
ادبیات چنان جایگاهی دارد که میشود گفت توسعه جوامع انسانی بی ادبیات ممکن نبود. میدانیم که نقش ادبیات در توسعه تمدن به اوایل عصر سنگ برمیگردد، زمانی که اجداد انسان اطراف آتش جمع میشدند و درباره ترسهایشان همچون خطر رعد و برق و احساس ناامنیشان از اتفاقات فردا قصه میگفتند. اجداد ما باید در آن شبها خیلی خوشبخت بوده باشند که واقعیت را فراموش میکردند و به قهرمان داستانهایی تبدیل میشدند که حرفهایی را سرهم میکردند. آن زمان بود که جادوی داستانگویی برای زندگی بیرون از خود و تبدیل شدن به قهرمان ماجراجوییها اتفاق افتاد. شروع تمدن از همانجا بود. چون وقتی ما خود را ترک میکنیم و قهرمان تخیلات، داستان یا خوابها میشویم، دنیا را به گونهای دیگر میبینیم. این به معنای کشف ضعفها و محدودیتهاست.
پس شما ادبیات را مرهون تخیل میدانید...
قطعا. انسان نسبت به جهانی که میتواند در تخیلات و رویاهای خود تصور کند و بیافریند، سطح پایین و معمولی است. ادبیات با خلق و دوبارهسازی قصهها و افسانهها، زندگی انسانها را غنی میکند و یک زندگی موازی همراه با زندگی واقعی را پیش میبرد که انگیزههای آن غنیتر، واضحتر و شفافتر است.
اما در آثار خودتان به نظر میرسد واقعیت تا حد زیادی نقش داشته باشد...
تجربه زیستی همیشه نقطه شروع تمام داستانهایی بوده که نوشتهام. داستانها، رمانها، نمایشنامهها همیشه براساس تجربهای رازآلود بودهاند و دلیل این امر هم برایم روشن نیست. این تجربیات، تصاویری در ذهنم باقی میگذارند که قابلیت تشویق من برای تخیل و خلق جنین یک داستان را دارند و این یک فرآیند خودآگاه نیست، چون در کل هر زمان من ایده نوشتن یک داستان براساس این تصاویر را داشتهام، به صورت ناخودآگاه کار را شروع کردهام و به سمت تبدیل آن تجربه به مواد خام ادبی سوق داده شدهام. من نویسندهای واقعگرا هستم؛ یعنی همانطور که نویسندگان آثار تخیلی با مسائل غیرواقعی سروکله میزنند، من با واقعیت سروکار دارم.
ادبیات در زندگی امروز چه کارکردی میتواند داشته باشد؟
امروز و دیروز ندارد. مطالعه و ادبیات باعث رشد نوعی دیدگاه انتقادی میشود و به این دلیل هم هست که دیکتاتورها از ادبیات میترسند. درواقع دیکتاتورها برای ترسشان از ادبیات دلیل دارند؛ چون ادبیات زمینه یک خرابکاری اساسی را فراهم میکند.
چگونه؟
وقتی یک نفر مطالعه میکند، رویکردی انتقادی پیدا میکند تا واقعیت را به دنیای کتابها نزدیک کند. ادبیات میل درونی برای تغییر دادن و ایستادن مقابل سلطه را که از گهواره تا گور سعی در کنترل ما دارد، بیدار میکند. درواقع وقتی یک نفر کتاب خوبی میخواند، این تنها به خاطر لذت بردن نیست، بلکه برای تبدیل شدن به شخصیتهای آثار مثلا شکسپیر، سروانتس، تولستوی و داستایوفسکی است. این راهی برای مجهز شدن در بحبوحه اعتقادات و روبهرو شدن با هرچه نادرستی در جهانی است که در آن زندگی میکنیم. راهی که از آن طریق بتوانیم در جهت تغییر جهان بکوشیم و آن را به دنیای تخیلاتی که با وجود کاستیها و محدودیتهایمان خلق کردهایم، نزدیک کنیم.
در این صورت نمیشود گفت شما وظیفهای پروپاگاندایی و تبلیغی بر دوش ادبیات متصورید؟
ادبیات تبلیغاتی بدترین نوع ادبیات است که میتواند وجود داشته باشد. ادبیات باید به بهترین وجه صورت گیرد. نه فقط عقاید و افکار، بلکه احساسات و شور را هم ابراز کند.
یوسا چگونه نویسنده شد؟
اولش استعدادی نداشتم
میتوانی درباره اینکه چگونه نویسنده شدی بگویی؟
داستانش دراز است. من خوانندهای حریص بودم. در پنج سالگی خواندن را فرا گرفتم و یادم میآید آثاری كه در آمریكای لاتین و در سراسر جهان معروف بودند مانند كارهای یالكساندر دومای و یژول ورنی را میخواندم. احتمالا استعداد ادبی من نتیجه همین مطالعات باشد.

بگذار اینگونه بپرسم که چه زمانی حس کردی میخواهی نویسنده شوی؟
خب، وقتی جوان بودم حتی فکر این را هم نمیکردم که یک روز نویسندهای موفق شوم. بهخصوص که اوضاع آن زمان نیز به نفع نویسندههایی چون من نبود. زمانی که من نویسندگی را شروع کردم، یک نویسنده آمریکای لاتینیشدن به معنای نویسندهای حاشیهایشدن بود. آن زمان هنوز آن توجه جهانی به ادبیات آمریکای لاتین ایجاد نشده بود و اگر اهل پرو یا شیلی بودی و تصمیم میگرفتی نویسنده شوی، فکرکردن به موفقیت خیلی سخت بود؛ چرا که در این کشورها هیچ انتشاراتی وجود نداشت.
از نظر شخص شما چه؟ فارغ از شرایط بیرونی به هر حال باید زمانی باشد که حس کردهاید میتوانید نویسندگی را بهعنوان شغل انتخاب کنید دیگر.
باید بگویم که من حتی پیش از اینکه هر گونه مهارتی در نویسندگی داشته باشم، اشتیاق به نوشتن را در خود حس میکردم. درواقع آن زمان حس میکردم اصلا استعداد ندارم. هربار که امتحان میکردم به این نتیجه میرسیدم که هیچگونه توانمندی در این زمینه ندارم و بعد رمان مادام بوواری گوستاو فلوبر را خواندم که زندگی من را تغییر داد.
نه تنها شیفته رمان فلوبر شده بودم، بلکه کلا شروع فروتنانه آثار نویسندگان فرانسوی برایم الهامبخش بود. من نامهنگاریهای فلوبر را خواندم و این کمک خارقالعادهای به من کرد؛ چون دقیقا شبیه من و بسیاری دیگر از نویسندگان، او هم در ابتدای کار هیچ استعدادی نداشته است. او یک ذهنیت داشت و آن هم این بود که میخواست یک نویسنده بزرگ شود. بنابراین با مقاومت، لجاجت، نظم و سختکوشی با این فقدان استعداد جنگید.
اینها را بهعنوان سلاحهای مورد لزوم برای نویسندهشدن به دیگران هم توصیه میکنی؟
قطعا؛ من از فلوبر یاد گرفتم که اگر استعداد هم نداشته باشی، اما بخواهی یک نویسنده خوب شوی، باید سخت کار کنی. باید خیلی باانضباط عمل کنی. باید آنقدر کلهشق باشی که از آنچه انجام دادهای، راضی نباشی، برای اینکه بتوانی همیشه آنچه را انجام دادهای ارتقا ببخشی؛ همان کاری که فلوبر میکرد به نوشتن ادامه میداد.
میتوانید بگویید که در میان آثارتان از كدامیك از رمانهایتان راضی هستید؟
هر كدام از كتابهایم برایم یك ماجراجویی بودهاند. اما اگر مجبور باشم انتخاب كنم كتابی را برمیگزینم كه نوشتنش سختتر بوده باشد، مثلا اواخر دهه ١٩٦٠ رمان گفتوگو در كاتدرال را نوشتم كه كتاب بسیار سختی بود و یكی از آنهایی است كه اگر مجبور به انتخاب شوم، از آتش نجاتش خواهم داد.
نوبل از نگاه ماریو بارگاس یوسا
یک تراژدی که زود تمام شد!
میشود بگویید نخستين واكنشتان بعد از كسب جایزه نوبل ادبیات چه بود؟
واقعا انتظارش را نداشتم. درواقع نوبل یك غافلگیری بسیار بسيار بزرگ بود كه البته زندگیام را تغییر داد. من از آن زمان سفرهای بسیاری كردهام و این مسأله وقت زیادی از من گرفته است.
جایزه نوبل علاوه بر افتخاری که دارد، به همراه مبلغی حدود یكمیلیون و ٥٠٠هزار دلاری اهدا میشود. این پول چه تاثیری در زندگی شما داشت؟
چنین مبلغی این امكان را به تو میدهد تا تعداد زیادی كتاب بخری.
فقط همین؟
برندهشدن جایزهای چون نوبل مثل قصه جن و پریان است. یك سال طول میكشد، اما پس از آن خوشبختانه فرد دیگری میآید و آن را از شما میگیرد. اگر این اتفاق نمیافتاد، این داستان تبدیل به یك تراژدی میشد.
چرا تراژدی؟
به این دلیل که با تمام لذتهایی كه كسب این جایزه با خود میآورد، اما جایزه نوبل تمام اتفاقات روتین زندگی یك نویسنده را تغییر میدهد؛ نهتنها برای نوشتن، بلكه برای خواندن هم برای برنده فرصتی باقی نمیگذارد. برای من خواندن هم به اندازه نوشتن مهم است.